جشن تولد دو سالگی رهام عزیزم
پسر مهربونم جشن تولد 2 سالگی ات را یه جشن دسته جمعی و زیبا ترتیب دادیم که تمام دوستانت که متولد این ماه بود و البته با کمی تخلص (فروردین : نیکان - اردیبهشت : آریابد - تیر : رونیکا) توی جشن بودند و یه جشن برای همتون بود . این مهمونی روز 9 خرداد درست همزمان با روز تولدت و ساعت 12 الی 15 در پلی هاوس الهیه (پل رومی) برگزار شد . طبق معمول ما بابا جونت رو کنارمون نداشتیم . اما به حدی بهمون خوش گذشت که اندازه نداشت . پسرکم امیدوارم عمر باعزت داشته باشی و همیشه شاد باشی تولدت مبارک ...
نویسنده :
مادر عاشق
10:57
پیام تبریک استادان خبرگزاری ایرنا
پسر عزیزم من دوستانی دارم با احساساتی لطیف تر از گل . دوست, استاد, همراه ... سال 1384 و 85 افتخاری شد در خدمت انسان هایی شریف باشم که در دفتر خاطرات زندگیم لحظه به لحظه اش ثبت شد . انسانهایی با بوی شرافت و افتخار . کسانی که برای ایران ما بسیار زحمت می کشیدند. باعث سعادتم نیز هست که هنوز با آنها در ارتباطم و از خبرگزاری ایرنا این پیام تبریک رو برای تولدت ارسال کردند و دوست داشتند که در پست های وبلاگ دیده شود . از قلم ارشمندشان همانند روحشان بسیار سپاسگزارم . چه لطيف است حس آغازي دوباره و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس... و چه اندازه عجيب است ، روز ابتداي بودن! و چه اندازه شيرين است امروز...رو...
نویسنده :
مادر عاشق
14:17
مدتهاست این دل برای تو می تپد
پسرم عزیز تر از جانم روح و جسمم فدای روح و جسمت دوستت دارممممممممم عاشقانه دوستت دارم وقتی کنارم میخوابی و دستان کوچکت را در دست می گیرم و می گویم رهامم ببین چه دستان کوچکی داری؟ مواظب دستانت هستی؟ میگی بعلههههههه . بعد با تقلیدی از بچگی میگی مامان من اوچولواَم ؟ منم میگه آره عشقم تو اوچولوی منی و خودت رو لوس می کنی و سرت رو توی سینم فرو میبری... اونجا برای من همه بهشته همه بهشت مگه چیه؟ همه بهشت احساس من به تو هست . همه بهشت همه زمانهایی که تو هستی پسرم خوشحال باش قراره از این به بعد پیشت باشم و دیگه هرگز تنهات نزارم این چند وقت تصمیمات سختی گرفتم اما بالاخره گرفتم من و تو دیگه با همیم و هیچ شغلی و کاری ما رو ...
نویسنده :
مادر عاشق
14:13
آخرین روزهای بی تو بودن ...
رهام عزیزم می نویسم تا یادم باشد و خاطرت بماند ... من با تصمیم و اراده خودم دیگر پس از 13 سال به سرکار نمیروم میخواهم لحظات رو با هم سپری کنیم میخواهم دلهره نداشتنهات تموم بشه میخواهم با هم باشیم و با هم قهقهه بزنیم . خسته شدم از بس صدای خنده هات رو از پشت تلفن شنیدم و اشک ریختم میخواهم صبحها با هم و بدون استرس و هول زدن از خواب بیدار بشیم و دیگه هیچ وقت نگی مامی کجا میری؟ با هم صبحانه میخوریم و میریم گردش و بازی با هم بودنها همیشه برام ارزشمنده اینها رو می نویسم که یادم باشه هدفم از استعفاء چه بود هدفم تو بودی و بس . بقیه چیزها حاشیه بود میخواهم برایت بمانم تا غمی برایت نماند تا آنجا که می توانم ...
نویسنده :
مادر عاشق
14:12
دیر رسید اما رسید ...
این مدارک و مستندات مربوط به دوران جنینی و پس از تولد رهام عزیزم است که نگهداری می کنم تا بزرگ بشه و ببینه خودم که با دیدن هر کدوم از اونها خاطرات اون روزها برام زنده شد و باهاش گریستم و خدا رو شکر کردم که دارمش اولین سونوی بیوفیزیکال و ان تی (NT) دومین و آخرین سونوی بیوفیزیکال و ان تی (NT) در روز تولد آزمایش زردی اولین سفر به مشهد با هواپیما دل نوشته های مادرم وقتیکه رهام رو نگه میداشت (یواشکی برداشتم) ساعتهای غذا خوردن و بازی و ... رو نوشته هر روز ...
نویسنده :
مادر عاشق
14:08
اگر بار دیگر فرزندم را بزرگ میکردم ...
اگر قرار بود یک بار دیگر فرزندم را بزرگ کنم . انگشتم را کم تر به نشانه ی تهدید به سوی او می گرفتم . کم تر به ادب کردن او می اندیشیدم و در مقابل ، بیش تر به بر قراری ار تباط با او اهمیت می دادم . کم تر به ساعتم نگاه می کردم و چشم هایم را بیش تر برای نگاه کردن به او به کار می گرفتم . با او بیش تر به گردش می رفتم . و ، بادبادک های بیش تری به آسمان می فرستادم . کم ترخود را جدی می گرفتم . امّا ، جدّی تر با او بازی می کردم . دشت های بیش تری را با او می پیمودم . و ، ستارگان بیشتری را با او تماشا می کردم . کم تر او را می کشیدم که تند تر راه برود . و، بیش تر در آغوشش می کشیدم . رفتار خشک و سخت گیرانه ام را کم تر به کار می بردم ،...
نویسنده :
مادر عاشق
14:38
دایره المعارف رهام خان
دایره المعارف پسرم دیگه خیلی وقته تکمیل شده و خیلی خوب و بامزه حرف میزنه. بیشتر از اون میمیک صورتشه که کاملا هنری هستتتتتتتت حرفهای بامزه زیاد میزنه و کارهای بامزه تر بسیار شعر حسنی رو میخونه این شکلی توی ده شلم لود حسنی تک و تهنا بود فلفلی قلقلی هیچ دوستی نداشت باباش بهش گفت خیلی چثیفی برو حموم تمیز بشی اَه اَه اَه اَه برو خونتون جالبه عصبانی هم میشه .................................................... رفته بانک با باباش امروز برگشته به مامور بانک گفته : اَهههههههههه چه تفنگی دالی عمووووووووو؟ چند خلیدی؟ بابات برات خلیده؟ خیلی بزرگه هاااااااااااااااااااا ...
نویسنده :
مادر عاشق
13:46